Tuesday, October 4, 2011

بهمن کوچک


پ.ن:  مینا، به زندگی‏ام خوش اومدی


باید بروم،‏
این بهمنِ کوچک را ترک کنم
اسفند را
بهار را هم . . .‏

باید بروم
نه با مرگ
که چیز مسخره ای است . . . ‏
آن راهِ کوچک
که بعد از درخت‏ها لخت می‏شود
هوسِ بیشتری دارد
گروس عبدالملکیان
ــــــــــــــــــــــــــــــ

Friday, August 26, 2011

آزادی


تو در حضور خورشید نیمروز آزاد هستی؛
تو در حضور ستارگان شب آزاد هستی؛
و تو آزادی، هنگامی که دیگر نه خورشیدی وجود دارد و نه ماه و ستاره ای.‏
تو آزادی، حتی هنگامی که چشمان خویش را بر روی هر آنچه هست می بندی.‏
اما تو بندۀ کسی هستی که دوستش می داری، زیرا دوستش داری.‏
و بندۀ کسی که دوستت می دارد، چون دوستت دارد.‏
 جبران خلیل جبران
ــــــــــــــــــــــــــــــ
دو هفته پیش، عموم رفت مونترال. خانوادگی رفتن. رفتند که بمونند. فردا هم که مارال می ره. اون هم مونترال. هفتۀ بعد هم الهام.‏ الهام هم مونترال.‏
مونترال، مونترال، مونترال، فکر نمی کردم یک شهر می تونه اینقدر دور باشه و در عین حال، نفرت انگیز.‏

Tuesday, August 16, 2011

ماه مبارک طلوع سرو قیامت قیام*

چند درصد آدم های دنیا با دانشگاهشون کنار اومدن و تونستن درسشون رو تموم کنن؟ چقدر از آدم هایی که "موفق" می دونیمشون، تحصیلات دانشگاهی مرتبط دارند؟
یعنی راهش اینه که به "میزری"  برسی؟ دوراهی های تودرتو؟ نباید دانشگاه جواب سؤال ها باشه؟ نباید تو دانشگاه شغل آینده ت رو تضمین کنی؟ نباید "تکۀ گمشده" ت اون تو باشه؟
چرا هر ترم، هر روز، باید حسرت نداشته هام رو بخورم؟
فقط به نظرم رسید به "ندرت دیده ام انسان های خوشبخت، باهوش هم باشند"‏.‏
این جوری درست تره
ــــــــــــــــــــــــــــــ
‏ * عنوان پست از سعدی ‏

Friday, August 5, 2011

هر که بر چهره از این داغ نشانی دارد*


از یک جایی می بینی که دوستات شروع می کنن به رفتن. کم، کم، کم، کم. یکی، یکی، یکی، یکی.‏
مسافرت، مهاجرت، ادامه تحصیل، فرصت شغلی. ‏
بعد زنگ خطر برات به صدا در میاد. می بینی خوب اگه قراره تنها بمونی، چرا اینجا؟ می ری جایی بهتر، تنها بمونی.‏
بعد به بهونۀ مسافرت، مهاجرت، ادامه تحصیل یا فرصت شغل، تو هم قبلی ها رو تنها می گذاری.‏
ــــــــــــــــــــــــــــــ
پ.ن عکس برای ارتفاعات قلۀ سیالان است. مرداد 90. وقتی با بهترین آدمای زمین رفته بودیم کوه پیمایی.‏
‏*عنوان پست از سعدی

Sunday, July 3, 2011

خوشا آنان که هر شامان ته بینند*



برای دردهای کوچک اسم انتخاب کرده ایم
دردهایی که فکر می کنیم فهمیده ایم
کور شد؛
سه حرف است.
خانه اش در آتش سوخت؛
به همین راحتی.
پدرش مرد؛
افسوس.‏
کی می فهمد
درد پسر دستفروشی
که از غم تنهایی مادرش خواب ندارد.
یا کیست ادعا کند
پرنده ای که صبح لب پنجره یخ زده بود
چشم انتظار لبخند گرمی نبوده است.
کی می شناسد
زجر معلم جوانی که
آشفتۀ چشمانی شده است.
نام انتخاب کنید
ــــــــــــــــــــــــــــــ
قبلن هر موقع به کنکور ارشد فکر می کردم، پیش خودم می گفتم صبر کن لیسانس تموم که شد، بدون فشار درس ها، انتخاب درستی می کنی. لیسانس که تموم نشد. ولی یک چیز رو دارم مطمئن می شم. من کنکور ارشد نخواهم داد!‏
گور بابای پرچم
‏* عنوان پست به وضوح از باباطاهر
تلاشم می کنم محتوای بلاگ بر اساس تجربه های شخصی باشه. عکس ها رو خودم می گیرم